وااااااااااای اومدیم...
چقدر زود گذشت .چقدر حرف دارم.چقدر دور بودم.
گاهی اونقدر حرفا زیاد میشه که بهتره خلاصش کنیم و بگذریم.
مثل الان من قد دنیا حرف دارم ولی نه حوصله نوشتن دارم و نه دوست دارم محمد بعدا بخونه و ناراحت بشه.
زندگی دیگه...
آقا چه خبرا؟؟؟؟؟؟؟سال 94 چطوره؟؟؟؟؟؟؟ایشالله سال خوشبختی باشه واسه همه.
تعطیلات خوبی بود تقریبا
با این فسقلی شیطونمون عید دیدنی میرفتیم ولی از دست وروجک بشمار سه باید بلند میشدیم
11 فروردین نازدونم 18 ماهگیش تموم شد و 19 ماهه شد به لطف خدا
ماهم در پی یک عملیات انتحاری تو 12 فروردین آقا رو از شیر گرفتیم.به عبارتی دیگه با م.ی.م.ی
خداحافظی کرد.3 روز طول کشید و با کمکای بابایی راحت تموم شد
پسرم مردی شده واسه خودش
چرا من حوصله نوشتن ندارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بریم سر گزارش تصویری
اول سفره هفت سینمون
اینجا کاخ سعدآباده
تجربه خوبی بود
جوجه طلایی به زور کالسکه رو تحمل میکرد
اینجا برج میلاد
فقط وقت تلف کردن بود
عوضش شازده پسر کلی سیب زمینی سرخ کرده خورد و حال کرد
اینجا باغ پرندگان
جیگیلی انقدر جوجو جوجو کرد از نفس افتاد
سیزده بدر
روستای مامان جونینا
خسته و کوفته از عید دیدنی
و شیطنتای روزمره همچنان به قوت خود باقی است...
اینجا شب 4 شنبه سوریه با مهدیار جون
نازدونه داره کلاه قرمزی میبینه
آقای همیشه کنجکاو داخل کابینت