ما اومدیم
سلــــــــــــــــــــــام ما اومدیم با یه عالمه خبر
بالاخره امتحانای مامان تموم شد و یه نفس راحت کشیدیم
نازگل ما تو این مدت خیلی تغییرات چشم گیری داشته مثلا چهار دست و پا راه میره ، دستشو میگیره به
وسایلا و بلند میشه ، وقتی چهاردست و پا راه میره خودش میتونه به راحتی بشینه
ماشالله خیلی شیطون شده همه جای خونه تحت تسلطشه ، متاشفانه کابینتای آشپزخونه رو
داغون میکنه و میریزه زمین و از این کار خیلی لذت میبره
بیرون رفتنو خیلی دوست داره و وقتی میایم خونه گریه میکنه
ولی مهم ترین و قشنگ ترین چیزی که یاد گرفته اینه که مامان و بابا میگه
اولین باری که گفت ماما مثل اولین باری بود که تو وجودم تکون خورد
اولش تو گریه هاش پشت سرهم میگفت ماما ماما ولی من توجه نمیکردم فکرمیکردم که همین طوری یه چیزی
میگه ولی چندبار همینطوری تکرار کرد که بابایی هم شنیده بود و ما مطمئن شدیم که جوجه طلایی داره ماما
میگه چند روز بعدش دیدیم که تربچه داره بابا میگه اون موقع بود که انگاری همه دنیا مال من و بابایی بود
آره آقا پسر مامان شما اولین کلمه های زندگیتو به زبون آوردی
ماشالله هرروز داری بزرگتر میشی و من دلم برای روز قبلت تنگ میشه عشقم
ایشالله خدا خودش نگه دارت باشه مادر.............................
قند عسل در حال شیطونی کردنه
جوجه طلایی وقتی که کلافه میشه از کامیون سواری و میخواد بیاد پایین
وقتی میره تو سبد عشق میکنه
رفته بودیم ددری
پسر مامان با عینک دودی
رفته بودیم پارک
خیلی از توپ خوشت میاد
قربون قدت نفس
فدای خنده هات