دردونه مامان وبابادردونه مامان وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
عاشقانه های ناب ماعاشقانه های ناب ما، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه سن داره

❤محمد جونـــــــــم❤

واکسن چهار ماهگی عشق ما

1392/11/13 19:12
391 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه صبح قبل از اینکه بریم خانه بهداشت به محمد جون قطره استامینوفن دادم تا زیاد اذیت نشه.وقتی رسیدیم اونجا،آقا خوشگله بیدار بود.اول رفتیم برای قد و وزن خدارو شکر بعد از چند ماه غصه خوردن مامان و بابا متفکروزن محمدآقا خوب شده بود و من وبابایی خیلی خیلی خیلی خوشحال شدیمخنده

بعدش رفتیم اتاق واکسن،آقا همین که آمپول زد به پای محمد (الهی مامان براش بمیره) یه جیغ زد و شروع کرد به گریه کردن حالا گریه نکن کی گریه بکن...گریه

بعدش جیگرم تا شیر خورد آروم شد و خوابید.وقتیم اومدیم خونه خواب بودخواب

اینم جای واکسن پسملم

بعداز زدن واکسن دو ماهگی محمد گریه نکرد فقط تب شدیدی کرد وما رو خیلی ترسوند ولی این دفعه خداروشکر گریه نکرد که هیچ،تبشم بالا نرفت.جیگر طلا تا یک روز بعد واکسن نمی تونست پای چپشو تکون بده.ما هم به پاش دست می زدیم گریه نمی کرد.

خدارو شکر که این واکسنم به خوبی تموم شد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

دایی محمد جونی
13 بهمن 92 19:57
الهییییی قربونش برم که انقدر درد کشیده
ابجي سجا
13 بهمن 92 21:08
پروردگارا به من "آرامشی" ده تابپذیرم آنچه را نمیتوانم تغییر دهم "دلیری" ده تاتغییر دهم آنچه را میتوانم تغییردهم "بینش" ده تاتفاوت این دو رابدانم ومرا "فهم" ده تامتوقع نباشم دنیا ومردم آن مطابق میل من رفتار کنند