یه پست طولانی...
سلام سلام سلام
بالاخره ما اومدیم بعد از یک ماه
امتحانای مامانی هم با کلی دلهره و استرس تموم شد و آقا پسری زیاد همراهی نکرد
خیلی شیطونی کرد نانازم
اکثرا شبا وقتی میخوابید درس میخوندم
روزای امتحانمم میزاشتمش مهد
روز اول خیلی گریه کرد
روز دوم بهتر بود تا حالا هم خوب عادت کرده
فکرکنم دوباره داره دندون درمیاره چون شبا دوباره زیاد بیدار میشه
خدارو شکر زندگی با نازگلم خیلی زود داره سپری میشه و من مطمئنم که نمی تونم از همه لحظاتش به خوبی
استفاده کنم.زندگی بایه پسر شیطون وشیرین خیلی تند داره میگذره و من بعدها حتما دلم واسه این روزامون
تنگ میشه.هیچی نشده دلم واسه نوزادیش با اون همه سختی تنگ شده.
دلم میخواد بزارم محمدم هرکاری دوست داره انجام بده ولی عملا نمیشه.چون اولا آدم بالاخره خسته میشه و
صبرش تموم میشه و دوما بعضی چیزا واسش خطر داره.خلاصه بد جوری سر دو راهی موندم.
همسر جانم که میگه هر کاری دوست داره بزار انجام بده.آخه نمیشه که کل خونه رو زیرو رو کنه بعد من همین
طوری نگاه کنم و صدام در نیاد.یکی نیست به این همسر جان بگه بیا چند روز به طور کامل پیش این وروجک
بمون بیبنم چه وضعی میشه. من مطمئنم کم میاره.چی بگم والله...
بازم شکر.....
چقدر این حرفا رو دلم سنگینی میکردا
وای از دلبریای پسرم بگم
همچینی لباشو دراز میکنه تا بوسمون کنه ها دل آدم تا قبل از اینکه بوس کنه ضعف میره
همشم دلش بازی میخواد یکی باید باهاش بازی کنه
همچنان کل آشپزخونه رو میریزه به هم
چاهی وقتا دیگه واقعا اعصابمو خورد میکنه ولی بازم میگم بزار بچگیشو بکنه این روزا زود تموم میشه(مامانی
روشنفکر میشود)
یاد گرفته خودش لیوانو میگیره دستشو آب میخوره
اصرار داره خودش غذا بخوره ولی از یه قاشق برنج یه دونش به زور میره تو دهنش
خیلی خوب صحبت میکنه و منظورشو میرسونه
راستی میخوام قبل از عید با م.ی.م.ی خداحافظی کنه
اینم عکسای گل خوشبوی من
خنده هاتو قربون پسر
موش موشی در حال کنجکاوی
به زور خودشو اونجا جا کرده بود
از پله های سرسره خودش میره بالا
آینه بیچاره از دست این پسر گوشه نشین شده
محمدآقا رو اپن وقتی مامان آشپزی میکنه
اولین عکش پرسنلی آقا پسر
این پتوی نوزادیش بود الان براش کوچولو شده
نانازی تو سبد فروشگاه