دردونه مامان وبابادردونه مامان وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
عاشقانه های ناب ماعاشقانه های ناب ما، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

❤محمد جونـــــــــم❤

اخبار 14 ماهگی

سلام خیلی وقته چیزی ننوشته بودم دلم خیلی برای اینجا تنگ شده بود نازدونه خونه ما خیلی نانازی شده نسبت به قبل خیلی آرومتر شده و بهانه گیری نمیکنه که بهانه گیریاشم واسه دندون درآوردنه ولی این دلیل نمیشه که شیطونی نکنه هــــــــــــــــــــــــــــــــا ماشالله روز به روز یه چیز جدید کشف میکنه واسه شیطونی از مبلا بالا میره گاهی وقتا فکر میکنم خریدن مبلا کار اشتباهی بود از میز و تخت بشمار سه بالا میره دیگه نفس نذاشته واسمون ماشالله بعد یه دفعه ای میفته زمین و گریه میکنه خدارو شکر باباجون هم 17 آذر ساعت 4 صبح از کربلا اومد و ما از تنهایی دراومدیم واقعا خدا خودش این شیطونک ما رو حفظ میکنه بلافاصله صدای روضه و مدا...
2 دی 1393

هوای دلمان بد جوری ابری ست...

دلت تنگ یک نفر که باشد   تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموشش کنی   فایده ندارد...   تو دلت تنگ است   دلت برای همان یک نفر تنگ است   تا نیاید...   تا نباشد...   هیچ چیز درست نمی شود.   +سه شب دیگه بابایی پیشمونه ایشالله... +به لطف اطرافیان مهربونمون لحظه ای تنها نموندیم.  
14 آذر 1393

حال و روز این روزای ما

سلام به دوستای گلمون طبق معمول همیشه پسرک ما روز به روز شیطون تر میشه و صد البته شیرین تر سجده کردن یاد گرفته به این ترتیب که سرو دست وپا روی زمین و باسن رو به بالا خیلی جالب میشه موقع نماز برای من جانماز میاره شیطون بلا گاز میگیره و ما درعجبیم که از کجا یاد گرفته فرهنگ لغت نانازم بابا - ماما - آبا - بده - نه - اونو(اون) - اینی (این)     جوجو آماده است واسه بیرون رفتن       عشق ماشین پشته فرمونه بامهدیار دارن بیرونو نگاه میکنن الهی قربون قدت بشم من وقتی مامان در حال کار کردن تو آشپزخونس منم کمکش میکنم مشخص نیست؟؟؟...
3 آذر 1393

موش موشی خونه ما

سلام بعلــــــــــــــــــــــــــــــــــه خونه ما موش داره جوجو خوشگله چندروزیه که یاد گرفته همش میره تو کمد دیواری و کابینتا میشینه زورکی خودشو جا میکنه اون تو هزار ماشالله خیلی شیطون شده همگی بگین ماشالله به زور میخواد خودشو جا کنه لپ لپی نشسته داره سیب میخوره ای جانی تو تو کمد دیواری سرش گیر کرده بود داشت جیغ میزد بابایی جاروبرقی درآورده تا سر آقا پسر آزاد شده دیدم صداش نمیاد تعجب کردم اومدم دیدم رو اسب نشسته داره بازی میکنه شاخ درآوردم آخه اصلا با اسباب بازیاش بازی نمیکنه میخواستم لباساشو بپوش...
21 آبان 1393

اخبار 13 ماهگی

سلام جوجک شیطونم ماشالله داری روز به روز بزرگتر و شیطون تر و البته آقــــــــــــــــــــــا میشی خیلی قشنگ منظورتو با ایما و اشاره و صدا در آوردن به ما میفهمونی و مارو میکشونی به سمت خواسته هات دور خودت میچرخی الانم که ماه محرم شده یاد گرفتی و سینه میزنی حتی با صدای قرآن هم سینه میزنی باهم دیگه هیئت میریم با بابایی همش یاد سال پیش می افتیم که وقتی از هیئت برمی گشتیم شما تا صبح گریه میکردی و من و بابایی تا صبح این شکلی بودیم امسال زیاد اذیت نکردی هیئت رفتنی واسه مراسم شیرخوارگان رفتیم کرج خونه مادر جونینا و دایی جونینا و تا عاشورا اونجا بودیم سربند و دوست نداشتی و نمیذاشتی رو سرت بمونه به...
16 آبان 1393